کد مطلب:41696 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:156

پایان شوم











عده ای از متفذان مكه، پیامبر خدا(ص) را استهزا می كردند و او را در انظار دیگران سبك جلوه می دادند. استهزا بر آن حضرت بسیار تلخ و ناگوار بود، بویژه از آن جهت ه به دعوتش زیان می رسانید و دلها را نسبت به اسلام سرد می كرد. اما آن حضرت استقامت می ورزید و به دعوت خویش ادامه می داد. آنچه در زیر می آید بیان سرانجم شوم آنان و هلاكت عبرت انگیز این انسانهای فرومایه است كه از زبان امیرمومنان می شنویم:

مسخره چی ها، وقتی كه از كار خود نتیجه ای نگرفتند، بر آن شدند تا نزد پیامبر خدا(ص) بروند و با تهدید به قتل، او را از ادامه كارش باز دارند. از این رو نزد او رفتند و گفتند:

ای محمد! ما تا ظهر امروز تو را مهلت می دهیم، چنانچه از ادعای خود بازگشتی، و از ادامه كار دست برداشتی در امان هستی، در غیر این صورت تو را خواهیم كشت.

پیامبر خدا(ص) به منزل رفت و در به روی خود ببست و با باری از غم و اندوه در اندیشه فرو رفت (كه سرانجام كار او و این مردم به كجا خواهد كشید؟) در این بین فرشته وحی به همراه این آیه فرود آمد:

با صدای بلند آنچه را كه مأمور گشته ای، به مردم برسان و از گروه مشركان روی

[صفحه 127]

بگردان.[1] .

پیغمبر از جبرئیل پرسید: من با استهزا كنندگان و تهدیدهای ایشان چه كنم؟!جبرئیل گفت: ما خود آنها را به كیفر رساندیم!

پیغمبر: اما آنها هم اینك اینجا بودند....

جبرئیل: دیگر نیستند و طومار عمرشان برای همیشه درهم پیچیده، تو با آزادی كامل به دعوت خویش ادامه بده.

عمده فرومیگن پنج تن بودند كه همه در یك روز و هر كدام به شیوه ای خاص، به هلاكت رسیدند:

ولید بن مغیره هنگام عبور از جایی با تیر تراشیده ای برخورد كرد، تیر رگ دستش را درید و خون جاری شد. هر چه كردند، خون بند نیامد تا هلاك گردید.عاص بن وائل از پی حاجتی به مكانی رفت. در بین راه سنگی از زیر پایش لغزید و از بلندی (كوهی) به زیر سقوط كرد و تكه تكه شد.

اسود بن یغوث به استقبال پسرش كه از سفری می آمد، رفت (در بازگشت) زیر درختی سایه گرفته بود كه، جبرئیل سرش را به درخت كوبید، سرش تركید و بمرد.اسود از غلامش كمك می خواست و به او می گفت: ای غلام! این مرد را از من دور كن! اما او می گفت: من جز تو كسی را اینجا نمی بینم این تو هستی كه سرت را به درخت می كوبی!

ابن طلاطله از خانه خارج شد و دچار باد سام شد، در اثر وزش باد چونان جبشیان تغییر شكل داد، چون به خانه بازگشت، كسانش وی را نشناختند. هر چه گفت من فلانی هستم، باور نكردند و بر او خشم گرفتند و وی را كشتند.

اسود بن حارث به نفرین پیامبر دچار گشت و بینایی خود را از كف بداد. رسول خدا(ص) بر او نفرین كرده بو تا چشمانش كور شود و به داغ فرزند مبتلا گردد،همان روز كه از خانه خارج شد، نفرین پیامبر در حق او گیرا شد و همچنان با

[صفحه 128]

كوری و خواری بزیست تا به داغ فرزند نیز گرفتار شد.

از ابتلای اسود چنین نیز روایت شده: ماهی شوری خورد و تشنه گردید. آب خواست، به او خوراندند اما عطشش فرو ننشست، دگر باره آب خواست به وی نوشاندند و سیراب نشد و چندان آب خورد تا شكمش بتركید و بمرد.

آخرین كلامی كه در لحظه مرگ از همه این افراد شنیده شد، این بود كه می گفتند: خدای محمد مرا كشت.

قال علی:... ذلك انهم كانوا بین یدی رسول الله (ص) فقالوا له: یا محمد! نتظر بك الی الظهر فان رجعت عن قولك و الا قتلناك فدخل النبی فی منزله فاغلق علیه بابه مغتما لقولهم جبرئیل عن الله ساعته فقال له: یا محمد! السلام یقرا علیك السلام و هو یقول: اصرع بما تومر و اعرض عن المشركین...قال: یا جبرئیل كیف اصنع بالمستهزئین و ما اوعدونی؟

قال له: انا كفنناك المستهزئین.

قال: یا جبرئیل كانوا الساعه بین یدی.

قال: قد كفیتهم....

.... فقتل الله خمستهم كل واحد منهم بغیر قتله صاحبه فی یوم واحد. فاما الولید بن المغیره، فمر بنبل لرجل من خزاعه قد راشه و وشعه فی الطریق فاصابه شظیه منه فانقطع اكحله حتی ادماه فمات و هو یقول: قتلنی رب محمد.

و اما العاص بن وائل فانه خرج فی حاجه له الی موضع فتدهده تحته حجر فسقط فتقطع قطعه قطعه فمات و هو یقول: قتلنی رب محمد.

و اما الاسود بن عبد یغوث فانه خرج یستقبل البنه زمعه فاستظل بشجره فاتاه جبرئیل فاخذ راسه فنطح به الشجره فقال لغلامه: امنع عنی هذا، فقال: ما اری احدا یصنع بك شیئا الا نفسك. فقتله و هو یقول: قتلنی رب محمد.

و اما الاسود بن المطلب ؛ فان النبی دعا علیه ان یعمی الله بصره و ان یثكله ولده، فلما كان ذلك الیوم خرج حتی صار الی موضع فاتاه جبرئیل بورقه خبضرا فضرب

[صفحه 129]

بها وجهه فعمی بقی حتی اثكله الله عزوجل ولده.

و اما الحارث بن الطالاطله فانه خرج من بیته فی السموم فتحول جبشیا فرجع الی اهله فقال: انا الحارث، فغضبوا علیه فقتلوه و هو یقول: قتلنی رب محمد.و روی ان الاسود بن الحارث اكل حوتا مالحا فاتاه العطش فلم یزل یشرب الما حتی انشق بطنه فمات و هو یقول: قتلنی رب محمد.[2] .

[صفحه 130]



صفحه 127، 128، 129، 130.





    1. سوره حجر(94:15).
    2. احتجاج، ص 216؛ بحار، ج 10، ص 36 و ج 17، ص 282 و ج 18، ص 56.